بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قبل از شروع نوشته، چندتا نکته رو ذکر کنم، خالی از لطف نیست!

1. این متن کاملا خودمانی نوشته شده. بنابراین به خاطر رسمی نبودن عذرمیخوام.

2. صرفا برداشت و نگاه بنده به زندگی هست! مخصوصا با اتفاقات اخیری که برای بنده افتاده!

3. لطفا اگر دیدین جایی نکته، انتقاد و هرچیز خوبی در این زمینه دارین، حتما به بنده منتقل کنین. حالا یا از طریق کامنت ذیل همین پست، یا از طرق مختلف دیگه.

و اما اصل نوشته!

هر کسی یک تاریخ دارد که آن تاریخ، وقایع زندگی اون فرد از تولد تا پایان عمرش رو دربرمی‌گیره! هزاران فراز و فرودی که ممکنه شخص به اون‌ها توجه داشته باشه یا نداشته باشه، در این تاریخ هستند. حتی ممکنه گاهی مواقع، انسان در زندگی متوجه چیزهایی در تاریخ خودش بشه که تازه می‌فهمه چه اثراتی در زندگیش دارند...

اما این تاریخ به این مهمی، چرا خیلی وقت‌ها نادیده گرفته میشه؟

زیاد به پاسخ علمی و روانشناسی و اینا کاری ندارم. تجربه خودم رو میگم. به نظر من، اهمیت تاریخ زندگی یک فرد برای اون فرد، بسته به نگاهش به زندگی داره!

حالا نمیخوام سر کسی رو با مباحثی مثل نگاه به زندگی و ریشه‌های اون و ... به درد بیارم. اما برداشت و نگاه خودم به زندگی که در اثر اتفاقات مختلف تغییر کرده و به اینجا رسیده رو می‌خوام توضیح بدم.

اما زندگی چیه؟

بی تعارف و به دور از شعار دادن و ...، به نظر بنده، زندگی محل رشد اولا معنوی و دوما مادی هست؛ چه بخواهیم، چه نخواهیم.

در زندگی باید رشد کنیم. زندگی مانند یک ورزشگاه هست که ساخته شده برای ورزشکار شدن. حالا اگر ما در این ورزشگاه به دنبال بخور و بخواب باشیم، نه تنها چیزی از زندگی عاید ما نمیشه، بلکه مدام باید استرس داشته باشیم که یهو کسی تو این ورزشگاه به ما گیر نده! و در آخر هم که رئیس ورزشگاه میاد و دیگه حسابمون با کرام الکاتبین هست!

از طرفی خداوند برای اینکه هدف رشد ما محقق بشه، امتحان‌های مداومی رو برای ما آماده کرده تا بتونیم با این امتحان‌ها، خودمون رو رشد بدیم. به عبارتی، همیشه در حال امتحان دادنیم و فقط باید مواظب باشیم که هدف امتحان محقق بشه. این امتحانات شامل فاکتورهایی هست که ممکنه در اختیار ما باشه و ممکنه در اختیار ما نباشه. فاکتورهایی که در اختیار ماست، باید به درستی استفاده و هدایت بشه و فاکتورهایی که در اختیار ما نیست، باید مورد بررسی قرار بگیره و آثار و نتایجشون مشخص بشه تا تصمیم‌های ما در مورد هدایت فاکتورهای در اختیار، دقیق‌تر از آب دربیاد.

اما...

اما یه وقتایی در زندگی، این خوشی لامصب میاد و راست میزنه زیر دلمون!!! اینجاست که اول مصیبت‌ها و بدبختی‌ها و بیچارگی‌ها و مشکلات و استرس‌ها و ... هست. وقتی خوشی کار خودش رو کرد، انسان از هدف اصلی زندگی جا می‌مونه. یعنی رشد بی رشد. و این یعنی همون داستان بخور و بخواب در ورزشگاه!

اما خدا دست بردار نیست! خدا هی میزنه پس کله آدم و میگه یالا، پاشو، دیر شدا. حالا اگه ما دوباره پا شدیم و شروع کردیم به دویدن، دوباره داستان امتحان و رشد و ... حریان پیدا می‌کنه.

اما وای به اون روزی که خدا میزنه پس کله ما، اما ما عکس العملی نشون نمی‌دیم!

اینجاست که بعد از مدتی، خدا یهو پا رو میزاره روی گاز و زندگی میافته روی دور تند و فشارهای عجیب و غریب به آدم وارد می‌کنه تا دوباره شروع به حرکت بکنه. اصلا اینجا تازه زندگی دیدنی میشه! انسان دیگه به خودش هم شک می‌کنه و باید با شک‌ها و تردیدها مبارزه کنه و بتونه با اتفاق‌های مختلف که مثل گلوله پشت سر هم میان، درست برخورد کنه. اگر بتونیم از این شرایط درست بیرون بیام، دوباره میافتیم روی ریل رشد.

اما اگر بازهم در این سرعت بالای زندگی بیخیال شدیم، اون موقع خدا میگه ولش کن. این بابا نمی‌خواد ورزشکار بشه. اون موقع احساس می‌کنی که چه زندگی آرومی داری! در صورتی که بدترین دوران زندگی هست. اگر در این دوران سرمون رو مثل کبک کردیم تو برف، کارمون تمومه...

اما اگه یهو دوباره بخوایم برگردیم به مسیر، خدا هم جلو میاد! اول یه فشار جانانه می‌ذاره تو کاسه آدم تا آدم، آدم بشه! بعد هم داستان رشد و ... .

جمع‌بندی این ماجرا میشه این جمله: زندگی، وسیله‌ای است برای سختی کشیدن در مسیر رشد. اگر دیدیم که سختی خاصی بر ما وارد نمیشه و خودمون هم به دنبال سختی نیستیم، اندکی بترسیم! چون خیلی باید بترسیم اما خب وقتی خیلی نمی‌ترسیم، باید اندکی بترسیم...

اگر دیدیم سختی‌های بیخود و نه در مسیر رشد رو تحمل می‌کنیم، بدونیم که بازهم اندکی باید بترسیم. چون فکر می‌کنیم که خیلی خفنیم، اما خیلی خر خفنیم!!!

اما اگر دیدیم داریم سختی می‌کشیم و از طرفی هم رشد داریم و هم خود خفن پندار نیستیم، اون موقع هست که تازه «زندگی، عرصه‌ای برای زندگی کردن هست.»

اون موقع، در حال ساختن تاریخی هستیم که در دنیا و آخرت به آن افتخار خواهیم کرد...